راستین جونراستین جون، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

پسر کوچولوی مامان و باباش

واکسن 6 ماهگی

عشق مامان .باز دو ماه گذشت و واکسن .عزیز دلم شنبه با بابایی رفتیم مرکز بهداشت و  واکسن 6 ماهگیتو بهت تزریق کردند.خیلی گریه کردی بمیرم که همیشه اشکای خوشگلتو در میاریم .برای قدو وزنت رفتیم که اول یه کم مارو ترسوندند .چون وقتی وزنت کردند گفتند زیاد افزایش وزن نداشتی و نمودار وزنیت شکسته شد .من برام تعجب اور بود چون داشتم رشدتو میدیدم .برای همین خواستم دوباره وزنت کنن که خدارد شکد مشکل از ترازوی اونا بو که گیر داشت .درسته تپلی نیستی اما افزایش وزنت نرمال بود.وزن گلم 7.300 گرو و قدت 68. تواین عکس شما اماده شدی برای رفتن به مرکز بهداشت اما تا بابایی بیاد خوابت برده. اینجام دیگه بابایی اومده و باید بریم اما نمیدوتی چی تو انتظارته ...
17 تير 1393

14 خرداد 93

چهارشنبه.راستین جونی آماده شده بره خونه مامان بزرگش برای مهمانی پاگشای زن عمو جونش.آخه عمو صادق جون یه ماهی میشه که نامزد کرده.من و راستینی هم برای این زوج دوست داشتنی آرزوی خوشبختی میکنیم. این هم بعد ا مهمانی ساعت 1.5 شب خوشگل ما بازیش گرفته (نانازم الان وقته خوابه نه خنده)   ...
21 خرداد 1393

خانه ییلاقی بابا بزرگ

نانازم هفته پیش (6 خرداد 93) من شما وبابایی به همراه بابا بزدگ و عزیز جون و خاله شایسته و خاله پریسا و آقا مهدی و حلما کوچولورفتیم خونه ییلاقی بابا بزرگ تو روستای ییلاقی درویشکلای نور .خیلی جای قشنگ و با صفاییه .به ما هم خیلی خوش گذشت .چند تا عکس از شما و حلما کوچولو میذارم.   ...
13 خرداد 1393

5 ماهگیت مبارک

عزیز دل مامان شما دیروز یعنی 11 خرداد 5 ماهه شدی...مبارکت باشه گلم دیگه یواش یواش لثه هات دارن آماده میشن تا مرواریدای کوچولوتو ببینند.ما هم دیگه چند روزی میشه که غذاهای سبک مثل سوپ و فرنی   رو شروع کردیم و کم بهت میدیم ولی گل مامان هر کاری میکنم بلد نیستی پستانک و شیشه شیر  رو بگیری.منم دیگه یک ماهه دیگه باید برم سر کار و تو باید از شیشه شیر استفاده کنی.دعا دعا میکنم یاد بگیری.اینم عکسای 5 ماهگیت. ...
13 خرداد 1393